چرا این سریال آلمانی را به سریال های نو نیکول کیدمن و آدرین برودی ترجیح دادم؟!
به گزارش مجله وتورلد، بیشتر ما همچنان به سندرم پر بودن هارد از فیلم و سریال ندیده و همزمان سردرگمی شبانه برای پیدا کردن چیزی برای دیدن، مبتلا هستیم!
با تور آلمان از دیدنی ترین کشور اروپایی بازدید کنید و از شهرهای برلین، هانوفرو، فرانکفورت و مونیخ آلمان دیدن کنید.
سندرم عجیبی است و درمانی هم ندارد. به همین دلیل آنهایی که حرفه ای تر فیلم می بینند، همچنان کوشش می نمایند فیلم و سریال تازه پیدا نمایند: نمرات imdb را نظاره می نمایند، داستان و کارگردان و بازیگران را می پایند تا ببینند، چیز خوبی می توانند پیدا نمایند یا نه.
اجازه بدهید که در این پست کاملا نظر شخصی خودم را بنویسم و بی خیال چیزهایی که بشوم که منتقدهایی که اصلا معلوم نیست سریال های تازه را دیده باشند یا نه، نوشته اند!
اول بگذارید به جای شرح در خصوص یک سریال آلمانی از این شروع کنم که کدام سریال های تازه به نظر من ارزش تماشا ندارند!
در کمال تعجب یکی از سریال هایی که به نظرم ارزش دانلود و وقت گذاشتن ندارد، سریال Nine Perfect Strangers با بازی نیکول کیدمن است. نام نیکول کیدمن که می آید ما یاد فیلم های درخشان او می افتیم، اما باید اعتراف کنم که او سال هاست از خودش فاصله گرفته و انتخاب های خوبی برای پروژه هایش ندارد.
در سریال Nine Perfect Strangers ما می بینیم که آدم های غریبه و با زمینه مسائل مختلف، با توصیه هایی برای آرامش روحی به یک مرکز مجهز درمانی برای تمدد اعصاب معرفی می شوند. مرکزی که خیلی محدود مددجو انتخاب می نماید و اصلا تبلیغات آنلاین ندارد و مشتریانش اصلا اجازه ندارند که در خصوص مراجعه شان چیزی در شبکه های اجتماعی بنویسند.
نقش صاحب این مرکز درمانی را نیکول کیدمن بازی می نماید. غریبه ها به تدریج با هم آشنا می شوند و در همان شروع کار با بعضی از شیوه های مرکز موافق نیستند، مثل بازرسی بدون اجازه چمدان هایشان.
سریال روایتی بسیار کند و کشدار دارد و راحت می گردد حوادث سه اپیزود آن را در یک اپیزود جا داد. شخصیت هایش به دل نمی چسبند و آدم حس می نماید که به نوعی آنها دارند به مخاطب تحمیل می شوند. نیکول کیدمن هم بازی بسیار سرد و معمولی در این سریال دارد. این سریال را هولو ساخته.
سریال بعدی را شبکه اپیکس درست نموده و Chapelwaite نام دارد و هنرپیشه بسیار مشهورش جناب آدرین برودی است. فیلمنامه این سریال را استفان کینگ نوشته.
من خودم شخصا حس دوگانه ای نسبت به آثار کینگ دارم. یک سری از آثار او واقعا درخشان و بی همچون هستند، اما آدم فکر می نماید که یک سری از آثارش را به صورت صنعتی و فقط به خاطر اینکه چیزی در ژانر وحشت نوشته باشد، خلق می نماید. البته در اینها هم استادکاری خاص او مشاهده می گردد، اما برای سرگرم کردن هر کسی کافی نیستند.
داستان سریال Chapelwaite از روایت شب وحشتناک یک کودک شروع می گردد. پدر یک خانواده شب هنگام مجنون شده و در حال حفر گودالی است. پدر به مادر حمله می نماید و می کوشد که خفه اش کند و بعد با بیلی به سر پسر می کوبد. ام مادر نیمه جان پدر دیوانه را با گلوله ای از پا درمی آورد.
سال ها بعد همین پسر که مرد بالغی شده و ازدواج نموده و کاپیتان یک کشتی کوچک است و سه فرزند هم دارد، نامه ای دریافت می نماید که از خانواده اش که سال هاست از آنها بی خبر مانده، ارثی به او رسیده: همان خانه به علاوه یک کارگاه چوب بری.
همسرش در بین راه فوت می نماید و باقی را شاید بتوانید حدس بزنید: خانه مرموز و برخورد عجیب ساکنان شهر با او و همان داستان همیشگی خانه پسر از پستو و محیطهای تاریک و صداهای مرموز که رفته رفته اوج می گیرند …
برای دوست داران ژانر وحشت به سبک کینگ، البته شاید این سریال خوب باشد.
اما سریالی که شاید برای بعضی از شما جالب و مفرح باشد و در این روزهای غمگین کمی شادتان کند، سریالی با نام عجیب چگونه آنلاین مواد بفروشیم، How to Sell Drugs Online (Fast) است!
این سریال آلمانی را فیلیپ کابوئر و ماتیاس هرمان ساخته اند. فعلا سه فصل از سریال پخش شده، سیزن اول آن در سال 2019 پخش شده، اما اخیرا در پی پخش سیزن سوم و زیرنویس شدن، مخاطب ایرانی هم با آن بیشتر آشنا شده.
داستان این سریال در شهر تخیلی دورافتاده و کوچک Rinseln در آلمان رخ می دهد. داستان از انجا شروع می گردد که دوست دختر یک پسر دست و پا چلفتی دبیرستانی، رابطه اش را با او قطع می نماید. یار تازه این دختر، همکلاسی خوش تیپ همان دبیرستان است که یک توزیع نماینده خرده پای قرص های اکستازی هم است.
در پی این مسئله، موریتز بسیار سرخورده می گردد. او دوست بسیار صمیمی ای به نام لنی دارد که به سبب بیماری مزمن سرطان، محدود به ویلچیر است.
هر دوی این پسرها، شبه گیک هستند. اما لنی به مراتب آدم فنی تری است و برنامه نویسی و هوا کردن سایت اش حرف ندارد و ضمناً به چاپ سه بعدی هم خیلی علاقه مند است.
موریتز پیش خودش فکر می نماید که اگر او پسر پر شر و شوری بود و این همه معصوم نبود، شاید یارش را از دست نمی داد. در وضعیتی بسیار ضایع، یک نایلون قرص محرک می گیرد. اما بعد درمی ماند که چطور باید پول قرص ها را پس بدهد. اینجاست که مورتیز و لنی، به این فکر می افتند که قرص ها را به وسیله دارک وب بفروشند…
سریال را می گردد در ژانر کمدی سیاه طبقه بندی کرد. البته بخش کمدی آن بسیار می چربد.
ضمناً سریال سه جزء جالب دیگر هم دارد:
1- به صورت ظریف و با پرهیز از شعار دادن، می خواهد گرایش جوانان به مواد را آنالیز کند. اینکه که چرا آنها نمی خواهند از قواعد روتین تبعیت نمایند و دوست دارند که خودشان راستا خود را بیابند، آزمون و خطا نمایند، سرشان به سنگ بخورد، لزوم احترام به قانون را زیر سوال ببرند و … سریال می خواهد از زاویه دید آنها به مسئله نگاه کند.
2- یک حالت شبه گیکی هم دارد و جابجا در سریال ایلان ماسک، استیو جابز را می بینیم. منتها جوانان نادان این سریال الگوی موفقیت و راز خلاقیت و جذب مشتری اپل، آمازون و تسلا را می خواهند در کارهای خط قرمز خودشان پیاده نمایند.
3- داستان آن الگوی مورد علاقه خیلی ها را دارد: چطور آدم هایی ساده و دست و پا چلفتی، وارد حوزه خلاف می شوند و در سیری شبیه هایزنبرگ بریکینگ بد، می خواهند اوج بگیرند.
و نکته واپسین:
سریال الهام گرفته از یک داستان واقعی است: داستان زندگی و خلاف های یک نوجوان آلمانی به نام ماکسیملیان اشمیت که در سال 2013 از اتاق خواب اش یک امپراتوری موارد مخدر راه انداخت. اتفاقا نت فلیکس در خصوص او یک مستند جالب به نام The Teenage Drug Lord پخش نموده.
ماکسیملیان اشمیتکارگردان آلمانی -اوا مولر- چند سال داستان او را آنالیز کرد و وقتی می خواستند سریال را درست نمایند خانه و اتاق خواب او با همان مبلمان دقیقا بازسازی کردند. این کارگردان هدف ساخت این سریال را در این جمله خلاصه نموده:
واقعا چطور یک مرد جوان که هیچ سابقه جرم و جنایتی ندارد، تبدیل به یک جنایتکار پای کامپیوتر می گردد؟
تخمین زده می گردد که شخصیت اصلی داستان در دوران فعالیت ش در مجموع 900 کیلوگرم مواد از انواع مختلف فروخته باشد!
سریال، مسلما بودجه و شیکی سریال های رده A آمریکایی را ندارد، اما هوشمندانه ساخته شده ، روایت سرراستی دارد و دقایق مفرحی را می تواند برایتان بسازد و پشت سر این تفریح، ما را وادار به تامل در خصوص ریشه های جرم و جنایت های مدرن به اصطلاح تر و تمیز می نماید.
منبع: یک پزشک